۱۳۸۷ بهمن ۲۱, دوشنبه

در احوالات این روزها



دیشب خاتمی بالاخره بطور رسمی اعلام کرد که در انتخابات شرکت خواهد کرد. از قبل احتمال زیادی برای این قضیه بود ولی دیشب بطور رسمی خودش اعلام کرد. حالا باید صبر کنیم ببینیم تا اواخر فروردین چند نفر دیگه ثبت نام می کنند و در نهایت چند نفر تأیید صلاحیت می شوند و چند نفر باقی می مانند.
حالا برای اومدن خاتمی هم باید نگران بود. من نگرانم که شرایطی پیش بیاید که خاتمی رأی کافی برای برنده شدن نیاورد. درسته احتمال اینکه رأی بیاره خیلی زیاده ولی دلایل زیر هم قابل توجه هستند.
· اول اینکه خیلی از افرادی که سال 76 و حتی 80 به خاتمی رأی دادند الان ممکنه خیلی تمایلی به این کار نداشته باشند یا حداقل اون انگیزه قبل رو نداشته باشند. به اینا می گیم دسته اول
· دوم کاندیدا شدن آقای کروبی هستش. حضور ایشون هم باعث شکسته شدن آرای اصلاح طلبان می شه
· سوم : جناح راست قطعاً تمام فعالیتش رو متمرکز بر این خواهد کرد که هرکسی برنده شود جز خاتمی. برای همین اگر یک چهره قابل قبول از سمت جناح خودشان و اپوزیسیون نسبت به احمدی نژاد را کاندیدا کنند هم رأی خودشان را خواهند داشت و هم اینکه شاید بتوانند بخشی از آرای دسته اول را هم در سبد خودشان بریزند. مثلاً تصور کنید فردی مثل قالیباف کاندیدا شود. در این صورت او هم حمایت و آرای بخش اعظم اصول گراها را خواهد داشت و هم آرای بخش زیادی از دسته اول را. چرا که مدیریت خوب قالیباف در شهرداری تهران و عملکرد مثبت او و از سویی مخالفت او با سیاستهای دولت نهم قطعاً آرای زیادی از افراد دسته اول را به خود جذب می کند.
برای همین باید نگران حضور خاتمی بود و برای موفقیت او باید دعا کرد. باید صبر کرد تا ببینیم ترکیب نهایی چی می شه؟؟
چند روزه دوباره معتاد روزنامه ها و سایت های خبری شدم. به ترتیب مطالعه روزانه روزآنلاین، اعتماد، اعتماد ملی، دنیای اقتصاد، فرهنگ آشتی، سرمایه و اطلاعات رو می خونم. اگر فرصت کنم بعضی روزها فقط محدود به دوتای اول می شه و تورق بقیه.
تو وبلاگ ها هم مشتری دائمی وب نوشت (ابطحی)، مکتوب (مهاجرانی) و سایت مسعود بهنود هستم و بقیه رو گاهگاهی می بینم که سعی می کنم تو لینکها بیارم.
مجلات هم که شهروند از وقتی که توقیف شده در قالب ضمیمه شنبه های روزنامه اعتماد ملی و از هفته پیش هفته نامه ایران دخت منتشر می شه. هفته نامه مردم و جامعه هم که دو سه هفته ای هست در می آد نسبتاً بد نیست. یه چیزی تو مایه های مشق آفتاب خادمه. البته اگه نفرات اصلیش که نسبت نزدیکی با من دارن ناراحت نشن!!
به همه اینا اضافه کنید نشریات مورد علاقه همیشگی ام در زمینه فیلم گرچه هنوز از هفت و دنیای تصویر محرومیم.
کتاب هم بعد از اینکه پیام آور عاشورا (مهاجرانی)، همنام (جومپا لاهیری)، کافه پیانو (جعفری) و هاشمی بدون رتوش (زیباکلام) رو تمام کردم در حال مطالعه انقلاب عاشورا (مهاجرانی) هستم. توی این کتاب ها مطالعه همشون رو توصیه می کنم غیر از کافه پیانو. البته بد نیست اگر فرصت داشتید کافه پیانو رو هم بخونید تا ببینید کتابی که در سال جاری از فروش خوبی برخوردار بوده از چه کیفیتی نسبت به بقیه رمان های موجود برخورداره. شاید اون موقع نظر شما کاملاً برعکس من باشه که خوشحال می شم به من منتقل کنید. گرچه می دونم شاید این وبلاگ غیر از خودم مشتری نداشته باشه. پس فعلاً برای خودم می نویسم.
راستی خدا کنه ایران چهارشنبه کره جنوبی رو بزنه. هم چون تیم ملی کشورمه آرزو دارم و هم چون علی دایی رو خیلی دوست دارم.

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

تقدیم به سعید رضوی فقیه















دیشب خبر دستگیری سعید رضوی فقیه رو شنیدم. شوکه شدم. با اینکه با او نسبت فامیلی دارم اصلاً نمی دونستم که به ایران اومده. نزدیک به 4 ساله که رفته فرانسه برای ادامه تحصیل و داشت PhD می گرفت. در این مدت سه بار به ایران اومده بود که قسمت ما برای دیدار فقط یکبار شده بود و بیشتر تنها جویای احوالش بودیم. همیشه هر وقت برادرانش رو می دیدم جویای احوال او بودم.
من که در دوره راهنمایی تحصیل می کردم آقا سعید تهران بود و اینجا تحصیل می کرد. گاهگاهی می اومد خونه مادربزرگ من که عمه اون می شد و برای همین کتابهاش رو با خودش آورده بود خونه مادربزرگم.
یادمه از بس مقدار کتابها زیاد بود نشده بود که در قفسه یا کتابخانه ای جا بده و همه رو رویهم بر روی کف اتاق در چند ردیف چیده بود رویهم که تا بالای سر من بالا اومده بودند. دیدن اینهمه کتاب در اتاق عموم که از کل کتابهای عموم بیشتر بود برام خیلی جالب بود و جالبتر اینکه فهمیدم اینها بخشی از کتابهای آقا سعیده.
یکبار مادرم که فقط کتابهای مذهبی رو پیگیری می کرد کتاب "نقد مارکسیسم" شهید مطهری رو از میان کتاب ها به عنوان امانت برداشت و به او گفت و او هم هیچ وقت آن کتاب رو پس نگرفت و به عنوان یادگاری هدیه کرد که هنوزم خونه پدری من اون کتاب در کتابخانه است.
برای بچه های فامیل هدیه می گرفت. یادمه برای سیامک یه توپ چهل تیکه و یه توپ بسکتبال گرفته بود. وقتی به خانه ما آمد برای من که اون موقع دبستانی بودم سه تا کتاب آورده بود. سه تا کتاب فوق العاده که شاید همون ها باعث شد به طبیعت زندگی جانوران علاقه زیادی پیدا کنم.هنوزهم گاهگاهی به اون کتاب ها نگاه می کنم و لذت می برم.
ده یا پانزده سال پیش که دوره دبیرستان بودم در طول مسیری از مرکز تا شمال تهران با آقا سعید و عمو و پدرم هم مسیر بودیم. در کل مسیر مثل رهروی که راهبر خود را یافته باشد مرتب از او سئوال می کردم. ازش سئوال کردم که کتاب "چرا من مسیحی نیستم؟" راسل رو داره ازش امانت بگیرم. او پرسید می تونی از متن اصلی مطالعه کنی که من برای اینکه جلو بابام و عموم خیلی ضایع نشم گفتم ترجیح می دم از روی ترجمه بخونم!! به من گفت تو که به مطالعه علاقه مندی سعی کن سطح زبانت طوری باشه که بتونی از روی متن اصلی مطالعه کنی و من تا الان نتونستم گرچه هنوزم خیلی دوست دارم. اون معلم ادبیات دبیرستان خیلی سر بسته راجع به کتاب راسل برامون حرف زده بود و من برایم خیلی جالب بود... اون شب ازش خواستم تا یک سری کتاب برای مطالعه به من معرفی کنه ولی اون هیچوقت این کار رو نکرد گرچه من هم پیگیری نکردم. شایدم تقصیر بابام بود که گفت آره سعید جان بهش معرفی کن ولی بعد از کنکور!!

دیگه خیلی خیلی کم تونستم باهاش هم صحبت بشم مگر خیلی به ندرت تو دیدارهای خانوادگی و یا بعضی اوقات تو میتینگ هایی که او به عنوان سخنران بود و من به عنوان تماشاگر عادی. آخه دیگه اون به جمعیت زیادی تعلق داشت و سهم ما تنها این بود که به بقیه پز بدیم که این آقا که مطلبش تو روزنامه امروز اومده و یا هفته دیگه می آد دانشگاه با من نسبت خانوادگی داره...
دیشب که خبر رو شنیدم همه این خاطرات اومد تو ذهنم و یه بغض تلخ تو گلوم. خواب از سرم پرید. آرزو می کردم کاش من انقدردرگیر زندگی کارمندی و مادی نشده بودم و مثل آقا سعید بودم. شاید تو فعالیتهای سیاسی اصلاً نمی تونستم مثل اون باشم و خیلی محافظه کار می شدم. قطعاً نمی تونستم 80 روز تو انفرادی باشم. ولی کاش می تونستم مثل اون سطح معلوماتم رو تا حدی که دوست دارم (یعنی مثل او اشتیاقش به یادگیری انتها نداره) رشد بدم. روزنامه نگاری رو که خیلی دوست دارم و عشقمه کار کنم.
دوباره یاد وبلاگ افتادم. یادم افتاد از وقتی یه وبلاگ شخصی برا خودم راه انداختم دو یا سه یادداشت در persianblog نوشتم و برای blogspot و blogfa چیزی ننوشتم. پس برای خوانندگان جدید این دو وبلاگ هم آرزوی سلامتی و شادکامی دارم.

به امید این که همین روزها آقا سعید از زندان بیاد بیرون، درسش و تحقیقات آکادمیکش رو به مرحله ای که می خواد برسونه و همین جا در ایران کنار ما و خانواده اش باشه و هر روز یه مطلبی از او در مطبوعات منتشر بشه.